حکایت است مردم روستایی نزد اربابی ثروتمند رفتند و از وی پرسیدند ..
ای ارباب تو از ما عالم تری بگو چگونه است که ما هرچه محصول برداشت میکنیم سودی نمیدهد و تو چه محصولی برداشت میکنی که اینگونه ثروتمندی
آن ثروتمند پاسخ داد :
میخواهید ثروتمند شوید هرچه من میگویم همان کنید :
مردم روستا خوشحال و سرخوش به ارباب گفتند خدمتگذاریم بگو چه کنیم …
مرد ثروتمند گفت از محصولات من بخرید و آن رابفروشید محصولات من از محصولات شما گران بهاتر خواهد بود
آن مردم نیز هرچه پول داشتند از محصول ارباب خریداری نمودند و هرآنچه داشتند نیز از دست دادند و دوباره به نزد ارباب رفتند و از وی علت را پرسیدند ..
ارباب گفت : من هرچه داشتم به شما فروختم اما شما هرآنچه از من خریدید نتوانستید بفروشید محصولاتی که من به شما فروختم همان محصولاتی بود که از خود شما خریده بودم حال شما همان محصول خود را از من گرانتر خریدید بروید و چاره ایی بر عقلتان بیاندیشید …
.
دهن بین بودن سم است عبرت بگیریم
اشتباه اومدی باید بری معلم کلاس اول دبستان شی این جا اشتبا اومدی زنگ انشا نیست به جای چرت گفتن کمی مطالعه کن راجبه کریپتو کارنسی
اتقافا کاملا درست فرمودند نهنگا تو بالا میفروشن تو پایین میخرن ما تو کفم بخریم هم رو سقف.نمیفروشیم
اتفاقا حرفش کاملا درست