داستان و امید

سلام بچه ها میخوام یه داستان براتون تعریف کنم تا یه کمی حالتون خوب بشه یه روزملانصرالدین یه کاسه ماست ویه قاشق دردستش روی یه رودخونه نشسته بود وهرباریه قاشق ازماستو به آب میرخت مردم جمع شدندوازش پرسیدن داری چی کارمیکنی گفت دارم باآب‌رودخونه ماست تولید میکنم مردم گفتن مگه دیونه ای مگه میشه ملا نصرالدین گفت منم میدونم که نمیشه ولی اگربشه چی میشه شما هم دوستان امیدتان به خداباشه میدونم همتون مثل منم ازقشرضعیفی هستی که دلتونوبه دریا زدید پس به خداامیدتان باشه انشاالله خوب میشه یابه قول ملا نصرالدین اگه بشه چی میشه یاخدا

اره اگه بشه:thinking:چی میشه:money_mouth_face::face_blowing_a_kiss:

میگه دارم دوغ درست میکنم نه ماست.سرت به جایی خورده؟

خیلیها تا الان سود های میلیاردی از این ارز دیجیتال ها در آوردن من به چشم دیدم از همین ارز شیبا طرف یک ۲۰۶ خونه خرید پس نگو نمیشه یا اگه بشه صبر میخواد اینجا رودخونه نیست یکم تحقیق کنین میتونین از این ارزها خوب در بیارین حالا چند هفته خورده به اصلاحات اینکارو میکنن تا اون عده که عین شما فکر میکنن بفروشن حتی به ضرر ولی اونی که صبر میکنه برنده این اتفاق هست

جالب بود مثالت دمت گرم امیدوارم که همه ایرانی ها پرسود باشن

ریدی دایی اشتباه تعریف کردی

هر چی میکشیم از همین ملاها میکشیم با وعده وعید های الکی شما هم مثال زدنی یه ادم خوب پیدا کن