شعر در مورد دوج

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
زنم آتش به دوج هایم تراسم خالی گردانم

چرا من این همه نالم اگر خواهی بدانی تو
گرفتار کسی گشتم که درمانش نمی‌دانم

فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید
که در راه ای تی اچ بسی من زار و حیرانم

بگفتن ای تی اف آید رود دوجم به سوی دوست
خلاف من که بگرفته است و دامن در مغیلانم

مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
به دوجی مبتلا گشتم که آتش زد گلستانم

من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
اگر دوج این چنین ماند گرفتارم، به زندانم

شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند
چو ریزش کرده باز این دوج منم سر در گریبانم

نگویید شعر از کیست نپرسید شاعر آن را
اگر سعدی بگفته شعر به شعرش طنز پردازم

عاللللی بود :joy::joy::joy:

افتادم یاد قصه های مجید